این چیزی که تو این پست می نویسم
خوابیه که امروز صبح دیدم
اصولا شبی دو سه تا دی وی دی خواب میبینم
ولی یادم نمیمونه
اینو دوس داشتم و یادم موند
خواب دیدم دارن تشییعم میکنن شهید شده بودم
ولی نفهمیدم کجا و چجوری شهید شدم
درست مث تو فیلما همراهشون راه میرفتم کسی منو نمی دید
قبل رفتن بین دسته عزا به خواهرم زنگ زدم
گفتم تو خیابون وایسا من میام
بعد نتونستم برم زنگ زدم گفتم
تو همون خیابون یه شهید دارن میارن اون منم
بعد قطع کردم رفتم بین جمعیت خواهرم منو دید
به همه نشونم میداد ولی دیگران منو نمی دیدن
دیگه خسته شده بودم وقت اینو نداشتم که هی برم تست کنم
ببینم کسی منو میبینه یا نه
گفتم بذا خانوادمو ببینم زیر تابوتمو بابام که وقتی 13 سالم بود فوت شده بود
گرفته بود حدود 20 یا 30 سال جوون شده بود گریه میکرد
لپاش قرمز شده بود گل انداخته بود
بعد رفتم بین زنها مادرمم جوونتر شده بود یه لحظه دیدم .چادرش رو صورتش بود
خواهرزادمم کنارش بود چادر اونم رو صورتشو گرفته بود
کاری ازم برنمیومد گفتم بذا این دم آخری پدر و مادرمو سیر ببینم
پس هی میرفتم جلو بابام چند ثانیه میدیدمش بعد میدوییدم میرفتم پیش مامانم
چند بار این کارو ادامه دادم
بعد اومدم جلو بابام دراز کشیده بودم جلو دسته عزا خودمو رو کمر به زمین میکشیدم
یه لحظه با خودم گفتم کتونی هام که پام بود خراب و پاره میشن
بعد دوباره به خودم میگفتم من مردم دیگه به دردم نمیخورن
بابامو نگا میکردم
(راجع به کتونیا بگم که من اصولا وسایلمو خوب نگه میدارم
مثلا کفشی که میخرم تا وقت دور انداختنش
نمیذارم پیش بقیشه کفشا تا پا بخوره و خراب بشه
میذارم تو جعبه ی خودش
کلا نظم خاصی دارم)
بعد باز با خودم فک میکردم
مردم دیگه کارم تمومه از بس گناه کارم
الان میبرن عذابم میکنن
باز به خودم میگفتم نه اگه قراره عذاب بکشم پس چرا شهید شدم
ولی تا آخر علت شهادتمو نفهمیدم
از بچگی دوس داشتم شهید بشم
این چن وقته فکرشم نکرده بودم
روز اربعینم با خواهرزادم از حرم پیاده رفتیم جمکران همین
همینطور که با خودم کلنجار میرفتم پوزخند زدم و گفتم من الان جوون مرگ شدم
حداقل پاشم برم کنار خیابون رو جدول که بلندتره ببینم
بخاطرم چند نفرم اومدن برا تشییع
تا خواستم پاشم قبل پا شدن گفتم
حالا که مردم بذا تست کنم ببینم چشام وا میشه
مطمئن بشم که خواب نیستم تا چشامو باز کردم از خواب بیدار شدم.تموم.
نظرات شما عزیزان: