دست از طلب ندارم تا کام
من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان
ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از
وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن
برآید
بنمای رخ که خلقی واله
شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد
و زن برآید
جان بر لبست و حسرت در دل
که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از
بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ
جانم
خود کام تنگدستان کی زان
دهن برآید
&&&&&&&&&&&&********************&&&&&&&&&&&&
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش
آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار
کــــجاست
هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی
دارد
در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار
کـــجاست
آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت
داند
نکــــتهها هست بســـی محـــرم اســـرار
کــجاست
هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو
هـــزاران کــــار است
مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر
بـــیکـــار کـــجاست...
حافظ
***************************************************************
سينــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت
آتـشــي بـود در اين خـانـه كه كاشانه بسوخـت
تـنــم از واسـطــه دوري دلـبــر بـگـداخــــــت
جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت
سوز دل بين كه ز بس آتش اشكم دل شمع
دوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت
آشنـائـي نه غريـبـست كه دلسـوز مـن است
چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخـت
خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــرد
خـانـــه عقـل مـرا آتـش مـيـخـانــــه بسوخـت
چـون پيـالـه دلم از تـوبـه كه كـردم بشكسـت
همچـو لالـه جگـرم بي مـي و خمخــانه بسوخـت
ماجـرا كم كـن و بازآ كـه مـرا مـردم چـشـــــــم
خـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـكـــرانـه بسوخـت
تــرك افسـانـه بگـو حـافــظ و مـي نـوش دمي
كه نـخـفـتـيـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت
*******************************************************************
دوش در حــلقه مــا قصــه گیســوی تـو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون مـیگـشت بـــاز مشتـــاق کمـــانـخانـه ابروی تو بود
هــم عفــاالله صبـــا کــز تــو پیامـی مـیداد ور نه در کس نرسیدیم کـه از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فـتـنه انگیـز جهــان غمــزه جادوی تو
بود
مــن سرگشـته هم از اهل سـلامت بـودم دام
راهـــم شـکـن طـره هنــدوی تو بود
بـگشــا بنــد قبــا تــا
بگشـــایـد دل من کــه گشـادی کـه مرا بود ز پهلوی تو بود
بــه وفــای تــو کــه بـر تربــت حــافظ بـگذر کـز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود
نظرات شما عزیزان: