متن ترانه
ای مهتاب عشق بتاب
ای باران عشق ببار
ای خورشید محبت بسوزان
بنیاد ننگ و کینه ها را
آی آدما بیایید بشویید گرد و غبار کینه ها را
این همه حرص و طمع برای چی
آخه این دنیا مگه سرای کیست
شاهان همه رفتند کاخا بجا ماندند
شاه و گدا مردند دنیا بجا مانده
مهتاب عشق بتاب ، باران عشق ببار
چه کسی با خود برده ذره ای از مال دنیا را
چه کسی پیمان بسته که ببینه صبح فردا را
وقتی آدم یه روزی فنا میشه
میمیره روح از بدن جدا میشه
پس دیگه جنگ و جدال واسه چیه
اونیکه مونده تو این دنیا کیه
اونیکه مونده تو این دنیا کیه
شاهان همه رفتند کاخا بجا مانده
شاه و گدا مردند دنیا بجا مانده
مهتاب عشق بتاب ، باران عشق ببار
خدای توانا فراخوانده ما را
سوی آدمیت ، نور حقیقت
خداوند عاشق فراخوانده ما را
به لطف و محبت نه بر خشم و نفرت
ما همه از خاکیم دوباره بر خاکیم
نه باقی مطلق ، نه بام افلاکیم
شاهان همه رفتند کاخا بجا مانده
شاه و گدا مردند دنیا بجا مانده
مهتاب عشق بتاب ، باران عشق ببار
پلّه پلّه تا ملاقات خدا می روم
بی تحمّل سوی عرش کبریا می روم
از برکت نور عشق
ببین تا کجا، تا کجا ، تا کجا میروم
باد صبا که میشود هر نفسش مشکفشان
حکایت از عشق کند
آورد از دوست نشان
عطر گلستان و چمن
پر شده در خیال من
مستی عارفانهای ست
قصهی شور و حال من
پله پله تا ملاقات خدا می روم
بی تحمل سوی عرش کبریا می روم
از برکت نور عشق
ببین تا کجا، تا کجا ، تا کجا میروم
صفای نیمهشبان عالمی دگر دارد
سکوت مطلق شب رازها به بر دارد
صفای نیمهشبان عالمی دگر دارد
سکوت مطلق شب رازها به بر دارد
دلم ز خلوت شب دل نمیکند ، زیرا
دعای نیمهشبان بیشتر اثر دارد
پلّه پلّه تا ملاقات خدا می روم
بی تحمّل سوی عرش کبریا می روم
از برکت نور عشق
ببین تا کجا، تا کجا ، تا کجا میروم
کجا می روم
من از بی نیازی به ثروت رسیدم
که از بی نیازان غنی تر ندیدم
برای رسیدن به آرامش دل
من از مال دنیا چه آسان بریدم
من از بی نیازی به ثروت رسیدم
که از بی نیازان غنی تر ندیدم
خدایا من از تو دولت نمی خواهم
مطاع دنیا و شوکت نمی خواهم
فقط به لطف بی کرانت
به من عطا کن آرامش خاطر
ای خالق قادر
خدایا من از تو دولت نمی خواهم
مطاع دنیا رو شوکت نمی خواهم
فقط به لطف بی کرانت
به من عطا کن آرامش خاطر
ای خالق قادر
فقط به لطف بی کرانت
به من عطا کن آرامش خاطر
من از بی نیازی به ثروت رسیدم
که از بی نیازان غنی تر ندیدم
من مشتری دائم می خانه ی عشقم
سرمست و خراباتی پیمانه ی عشقم
با من سخن از قصر سلیمان نتوان گفت
درویش صفت عاشق ویرانه ی عشقم
با من سخن از قصر سلیمان نتوان گفت
درویش صفت عاشق ویرانه ی عشقم
من از بی نیازی به ثروت رسیدم
که از بی نیازان غنی تر ندیدم
تو اونجاومن اینجا امان از درد دوری
من ماندم و رویاها نه شوق ونه سروری
امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
دوراز تو من ندارم نه شورو نه غروری
تاکی خدای عالم تاکی غم صبوری
امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
هجرت اجباری اگه از تو جدا کرده منو
خیال نکن که لحظه ای عشقت رها کرده منو
همش به خودامید میدم به طفل دل نویدمیدم
می گم تموم شدحادثه فصل رهایی می رسه
امان امان امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
دورازتو نالة غمت در دل من شکفته
اشکام غمامو به همه دونه به دونه گفته
خدامی دونه بی تومن یک روزخوش ندیدم
گریه کرده هر کسی که قصه امو شنفته
امان امان امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
راهم از تو دوره دوره
دل من مگه سنگ صبوره
تو بگو چه کنم
دیگه پر شده کاسه صبرم
بی تو بغزی در دل ابرم
تو بگو چه کنم
با غم فردا
تو بگو چه کنم
خسته و تنها
تو بگو چه کنم
آه………
تا بودم تنها
با غمها بودم
آه……
شبها با یادت در رویا بودم آه……
من غریبم
بی نصیبم
کو طبیبم آه…..
راهم از تو دوره دوره
دل من مگه سنگ صبوره
تو بگو چه کنم
دیگه پر شده کاسه صبرم
بی تو بغزی در دل ابرم
تو بگو چه کنم
با غم فردا
تو بگو چه کنم
خسته و تنها
تو بگو چه کنم
کار دل بی تو تمومه
عاشقی جز بر تو حرومه
تو امید منی
تو پناه منی
توی بی کسی هام
تکیه گاه منی
اگر با دل مهربان تو من بی وفا شده ام، پشیمانم
اگر غیر تو در جهان به کسی آشنا شده ام، پشیمانم
* * *