
در آن شب مهتابی که دیدمت ...
برق نگاهت....
آدرس به باد نظرم داد
چشمانت چه میگفت ؟؟؟
نگاهت چه میخواند ؟؟؟
رویای بی کران عاشقی !!!
تو کجای قصۀ من بودی؟؟؟
که اینگونه قلبم را بتاراج بردی!!!
ای باد طوفانزده....
تا کجا بردی مرا ؟؟؟
هستی ام را بتاراج نگاهت بردی !!!
قل و زنجیر زدی بر قلب و چشمانم ....
مرا مجنون و دیوانه کردی رهایم
اسیر و عاشق مست و زبانزد خاص و عامم
تو ای رویای بی جان من
مثل رویا آمدی و
مثل رویا رفتی ....

آه از آن خنده های دلنشنیت
آه از آن بوسهای دلپذیرت ....
آه از آن آغوش گرمت ...
آه از گریه بارانت ...
آه از سکوت تلخت ...
آه از نبودنت ...
مرگ بر صیّادی که نداشت هیچ رحمی
مرگ بر رقیبی که نداشت هیچ انصافی
تو کجای قصّۀ من بودی ؟؟؟
که اینگونه آشفته ات شدم !!!
و اینگونه شهرۀ بازارت شدم !!!
بیا ای تک ستارۀ قطبی من
نورت را به قلبم بتابان
که قلبم بی تو تاریک است
بیا روشن کن ، گرما ببخش
به این قلب تاریکم ...
بیا که بی تو میمیرم ...
بیا که بی تو
کلبۀ رویایی من
بی فروغ است

دنیای من
آنقدر کوچک است
که گمشده ای ندارم
ابرها حسی زود گذرند
گاه وسوسه می شوم
به تو...
به دریا فکر کنم ...

آدم ها، مرا یاد تو نمی اندازند
این جا هیچ کس شبیه تو نیست
دلم که تنگ می شود برایت
کنار آتش می نشینم،
دریا می کشم و به چشمانت فکر می کنم

تقویم دل من
نسبتی با تقویم های جهان ندارد…
میانِ برگ ریزان ِخزان،
وسط چله ی زمستان هم،
می بینی نوشته اند بهار!
آن لحظه که تو….خندیدی

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺩﻟﻢ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﯼ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﭘﻨﺎﻩ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﯿﺸﻮﯼ
ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ....!

پرندگان به برکه هاي آرام پناه مي برند
و انسانها به دلهاي پاک
زيرا دلهاي پاک چون برکه هاي آرامند،
بي انتها و قابل اعتماد

گاهی وقتها ...
مثل دیشب٬ مثل امشب
که هوای روزگارم ابری٬
هوای چشمانم بارانی٬
و هوای قلبم طوفانی ست
نوازشم کن...
تا نترسم از تنهایی٬
تا باور كنم كه هنوز
دلخوشي ها كم نيست...

خسته ام...
از صبوري خسته ام...
از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند...
از اشك هايي كه قاه قاه خنده شد...
و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم...
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ...
برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم....!
خدای سکوت

نظرات شما عزیزان: