
روزي كه مي گفتي من با تو مي مانم
روزي كه دانستي من بي تو ميميرم
روزي كه با عشقت بستي به زنجيرم
بازنده من بودم اين بوده تقديرم
خوش باوري بودم پيش نگاه تو
هر دم ز چشمانت خواندم كلامي نو
عشق تو چون برگي در دست طوفان بود
دل كندن و رفتن پيش تو آسان بود
روزي به من گفتي ديگر نميمانم
گفتم كه ميميرم گفتي كه ميدانم
باور نمي كردم هر گز جدايي را
آن آمدن با عشق اين بي وفايي را

نمیدونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت می کنم روز های خوب زندگیمو
چرا اول قصه همه دوستم می دارن
وسط قصه می شه سر به سر من میذارن
تا می خواد قصه تموم شه ......... همه تنهام می ذارن
میتونم مثل همه دورنگ باشم ..........دل نبازم
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم
تا با یک نیش زبون .......بترکه و خراب بشه
تا بیان جمش کنن
حباب دل سراب بشه .....
می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی
می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی
می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
می تونم پشت دلها قایم بشم .....کمین کنم
ولی با این همه حرفها باز منم مثل اونام
یه دروغ گو می شم ......همیشه ورد زبونام
یه نفر پیدا بشه به من بگه چکار کنم
با چه تیری اونی که دوستش دارم شکار کنم
من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره
توی دنیا .اصلا عشق واقعی وجود داره .......؟؟؟؟؟؟

زمانى كه كسى تو را ترك مى كند زمان گريستن است ،
زمانى كه مى فهمى تنها هستى تو تنها كسى هستى تنها كسى هستى كه گريه خواهى كرد
، وقتى كه قلبت را مى شكنند زمان گريستن است.
كنار غم نشسته ام و دل به روزهاى رفته بسته ام.
كنار درد مانده ام چه تلخ و چه جان گداز است،
اكنون كه در گذر زمان ايستاده ام وآهنگ حزن انگيز جدايى درونم را مملوء از غم ساخته،ب
بگذار گريه كنم ..........................

تا حالا این حس رو تجربه کردی...
دیدی که چه حس قشنگیه...
تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا در کنار یکی باشی...
تا حالا دلت خواسته به کسی بگی دوستت دارم...
تا حالا دلت خواسته خودت رو برای کسی فدا کنی...
تا حالا شبها وقتی همه خوابن تو خلوت خودت
به خاطر وجود کسی گریه کردي...
تا حالا خدا را به خاطر خلقت کسی ستایش کردی...
تا حالا شده خوشبختی کسی رو بخوای بدون این که خودت جایی تو این خوشبختی داشته باشی و شاید خوشبختی اون در گرو نابودی تو باشه ....
آره!! ؟؟؟
به این میگن عشق...!!!
حس قشنگیه! نه؟
