سیری در کتاب تیستوی سبز انگشتی اثر موریس دروئون

گوشی طرح آیفون 6 پلاس اندروید 4G

گوشی طرح آیفون 6 پلاس اندروید 4G

تشخیص این کپی بودن بسیار سخت است!!!

گوشی موبایل طرح  آیفون6plus  با سیستم عامل اندروید و مجهز به تکنولوژی 3G , 4G

با صفحه نمایش 5.5 اینچی همانند نمونه اصلی

http://hamkaran.net/upload/uc_2485.jpg

تنها گوشی طرح آیفون دارای سنسور اثر انگشت همانند نمونه اصلی

با صفحــــه لمسـی و تـــاچ بســـیار قـــوی حرارتی و کیفیت بدنه عالی

دارای دو دوربین جلــو و عــقـــب با کیفیت8 مگاپیکسل واقعی و قابلیت فوکوس اتوماتیک

بــــــا تنــهــــا یــــک پنجــــــم هزینـــــــه صـــاحــــب آیفــــون  6PLUS شویــــــد

در پشـت گــوشـــی عــلامت اپـــل و کالیفرنیــــا درج شــده است

دارای شارژر , هدفون, و کابل یوس ابی و بسته بندی شیک به همراه کاتالوگ

قابلیت نصب کلیه بازی ها و نرم افزار های اندروید و اجرای فیلم ها با کیفیت HD و فول HD

کلیه این گوشی ها قبل از ارسال به طور کامل تست شده و سپس ارسال میگردد همچنین 1 ماه گارانتی تست و تعویض برای این گوشی توسط فروشگاه تضمین میگردد.

قیمت : 4,970,000 ریال

توضیحات بیشتر ...



سیری در کتاب تیستوی سبز انگشتی اثر موریس دروئون

 سیری در کتاب تیستوی سبز انگشتی اثر موریس دروئون

 

امروزه جنگ بین اقوام و ملل جهان ب صورت امری بدیهی و عادی در آمده است. بهترین دلیلی که می توان ارائه داد توجه شما به این پرسش است که آیا از گل خوردن تیم فوتبال دلخواه خود بیشتر نگران خواهید شد یا از خبر درگیری دو کشور متخاصم در جنگی خانمانسوز ؟ کدامیک شما را به تعجب واخواهد داشت ؟

  اما حقیقت آن است که هیچ یک از ابنای بشر بر این باور نیست که بشر برای ستیزه جویی و جنگیدن به این دنیا پای گذارده است. اگرچه امروزه بسیاری از سیاستمداران را می شناسیم که برای برقراری صلح در میان جوامع بشری، جنگ را پیشنهاد کرده اند! مگر نه آن که فاشیست ها با پیراهن های سیاه خود برای دفاع از ارزش های انسانی در جامعه ایتالیای سالهای میانی قرن بیستم میلادی پای به عرصه سیاست گذارندند؟ و مگر نه آن که حزب نازی آلمان با شعار سوسیالیسم و ناسیونالیسم، جنگی جهانی را پی ریزی نمود؟

آیا مضمون نمایشنامه در حضور باد اثر قابل ستایش بهرام بیضایی را که در سال 1347 نوشته شد، به خاطر می آورید؟

در هر صورت آرزوی جامعه ای سرشار از آرامش و امنیت و به دور از هر گونه ستیزه جویی، آرزویی است که به ذهن هر اندیشمندی خطور می کند و شاید این آرزو که گاه شکلی آرمانی به خود می گیرد یکی از انگیزه های اصلی نگارش داستان تیستوی سبز انگشتی باشد.

نویسنده کتاب ، موریس دروئون (2009- 1918م.) رمان نویس و سیاستمدار فرانسوی است که ظاهراً این داستان را برای کودکان و نوجوانان نوشته است اما بی تردید بزرگترها و میان سال ها، به ویژه آنان که ستیزه جویی و جنگ را در زندگی دور یا نزدیک خود تجربه کرده اند، از مطالعه آن بهره بیشتری خواهند برد.

نسخه ای که در این گزارش بدان استناد جسته اند ، به چاپ سوم (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- مهر 1357) این کتاب تعلق دارد که بانو لیلی گلستان با ترجمه ای قابل تحسین امکان مطالعه آن را برای اهالی کتاب آباد فراهم کرده اند . شماره هایی که در پرانتز مشخص کرده ام شماره صفحه کتاب را نشان می دهد.

نویسنده در ابتدا از افکار پوسیده ای که ذهن پبشر امروزی را انباشته کرده است ، نگرانی خود را اعلام می کند:

"آدم بزرگ ها در باره همه چیز فکرهای از پش ساخته شده ای دارند که وادارشان می کند بدون فکر کردن حرف بزنند . و می دانیم که فکرهای از پیش ساخته شده همیشه عقاید نادرستی بوده است. این عقاید مال سالها پیش است و معلوم نیست بدست چه کسانی ساخته و پرداخته شده است. اینها دیگر حسابی هم کهنه شده ، ولی چون تعداد این عقاید و افکار زیاد است، و درباره همه چیز هست ؛ کمتر اتفاق می افتد که کسی آنها را عوض کند و یا تغییری درشان بدهد "(10).

ای کاش نویسنده کتاب، موریس دورئون، دامنه چنان ادعایی را آشکار می ساخت. در شرح حال او خوانده ایم که او مردی سیاستمدار بوده است، در این صورت جای طرح این پرسش باقی می ماند: آیا اصولی مثل سوسیالیسم، و یا عدالت اجتماعی، که احتمالاً دورئون در پهنه سیاست به آنها اعتقاد داشت، در گروه مذکور جای می گیرند و بوی کهنگی و ماندگاری می دهند؟ یا این که هنوز هم می توان به اصول مذکور پایبند بود؟

از مطالب بعدی که در کتاب می آید به نظر می رسد که اصول مورد اشاره او باید در محدوده جنگ ستیزی جای گیرد. شاید اصولی از قبیل "تجارت به هر شکل ممکن" و افزایش سرمایه حتی به روش های غیر انسانی" مورد نظر او باشد .

با چنان معیاری است که نویسنده با جنگ به مقابله بر میخیزد و داستان خود را درباره پسر کوچکی به نام تیستو آغاز می کند که در خانواده ای ثروتمند و مرفه زندگی می کند. رفاه و امنیت خاطر در خانواده موج می زند : مادری با گونه های لطیف(14)، پدری بلند قد و شیکپوش(13)، خانه ای بزرگ، خدمتگزار، آرایشگر، اصطبلی با اسب های اصیل(17)، و مهترهایی با لباس سوارکاری . 

" و بدین ترتیب ، زندگی کردن در خانه ای که می درخشید. و درکنار پدری که می درخشید، و مادری که به دسته گل می مانست. و در میان درخت های قشنگ. ماشین های قشنگ و اسبهای قشنگ، باعث شده بود که تیستو بچه کاملاً خوشبختی باشد(19) .

شهری که تیستو در آن زندگی می کرد به دلیل کارخانه اسلحه سازی پدر در جهان شهری شناخته شده  بود(21). کارخانه توپ سازی . همه نوع توپ های مخرب برای استفاده در هر جایی ؛ خشکی و دریا و حتی برای حمل و نقل در جاده های ناهموار(21)؛ و در این میان هشدار پدر جالب توجه است :

" تیستو، پسرم ! تجارتی که ما داریم می کنیم، تجارت بسیار خوبی است . توپ مثل چتر آفتابی نیست که فقط وقتهایی که هوا آفتابی است، به درد بخورد. مثل کلاه حصیری هم نیست که تابستان های بارانی در گوشه ای بی مصرف بیفتد. وضع هوا هر جور که باشد می شود توپها را فروخت."(21-22).

شاید هشداری که پدر به تیستو داده است تمام آن اصلی است که در برنامه ریزی کارخانجات اسلحه سازی  به کار می رود. تولید کارخانه اسلحه سازی را نمی توان موقتاً تعطیل کرد تا مگر جنگی احتمالی بین دو سرزمین و یا دو قوم و طایفه اتفاق افتد ! اگر جنگی اتفاق نیفتد تکلیف این سرمایه و سود آن چه می شود؟ سرمایه ای که باید لحظه به لحظه در سود سالیانه خود سیری تصاعدی داشته باشد ! آخر نمی شود که وقوع جنگ را در اختیار ملت ها گذاشت !  تکلیف این کارخانه اسلحه سازی عریض و طویل چه می شود ؟

کارخانه اسلحه سازی دو نسل پی در پی فعالیت دارد . پدر تیستو تمایل زیادی دارد که تیستو کار تولید اسلحه او را دنبال کند همچنان که او کار پدر خود را دنبال کرده است. نسل سوم، هم نسل های تیستو، نیز باید اسلحه تولید کنند !

تیستو را به مدرسه می فرستند اما آنچه که برای آموزش به او ارائه می دهند جوابگوی روحیه کنجکاو و چاک او نیست . بنابراین: " مدرسه ، تیستو را پیش پدر و مادرش پس فرستاد " (29).

این داستان از تشبیهات شاعرانه چندان بیگانه نیست . دورئون برای " راحتی" و فهم و شعور موجودیتی مادی قایل می شود :

"ناراحتی فکر غصه داری است که از وقتی آدم از خواب بیدار می شود به سر آدم می زند و تمام روز توی کله آدم همین طور می ماند" (30).

و این ناراحتی تلاش می کند که به هر ترتیب که مقدور است خود را در مقابل دیگران ظاهر سازد و به همین لحاظ  با سوت کارخانه همراه می شود و همگان را از حضور خود آگاه می سازد :

هر کس در خانه اش می توانست صدای زمخت سوت کارخانه را{ اسلحه سازی} را بشنود که می گفت " مثل دیگرااااان! تیستو مثل دیگران نییییست !".(31)

خانم آشپز، مستخدم خانه، مهترها ، و حتی اسب های اصطبل همگی مطلع می شوند که تیستو شباهتی به دیگران ندارد . همگی به دنبال راه چاره اند و سرانجام پدر اعلام می کند :

"پیدا کردم ! خیلی ساده است. تیستو توی مدرسه دیگر هیچ چیز یاد نمی گیرد، اصلاً نباید مدرسه برود. این کتاب ها هستند که تیستو را به خواب می برند. کتاب را از زندگی او حذف می کنیم، و روش جدیدی برای تربیتش به کار می بریم . با نگاه کردن به چیزها درسش را یاد خواهد گرفت"   (34).  

محدود سازی کودکان و نوجوانان به مطالب خشک کتاب های درسی نکته ای است که حداقل در چند دهه اخیر مورد توجه کارشناسان آموزش بوده است و این چندان نکته جدیدی نیست ، اما طرح این نکته از زبان پدر که در پیچ و خم های سرمایه و تجارت سرگردان است،  بسیار بعید به نظر می رسد مگر آن که منظور او را از طرح این نکته همانا سوق دادن تمایلات تیستو به سمت مطالح و منافع کارخانه داری باشد. همچنان که تاثیر سیر آفاقی بر ذهن و شعور انسان نکته نوینی محسوب نمی شود؛ اما سیر آفاقی و گشت و گذار در باغ و دشت و صحرا با حضور مربی دلسوزی چون باغبان  بی تردید در ساختار شخصیتی انسانی تیستو تاثیر شایسته دارد و بدین لحاظ باغبان باشی پیر وظیفه انسانی خویش را آشکار می سازد.

نماد باغبان و نیز نماد گل ها که قابل مقایسه با مربیان تعلیم و تربیت و کودکان و نوجوانان است، بسیار شایسته و متناسب انتخاب شده است. هر دوی آنان، مربی و باغبان، به کار پرورش اشتغال دارند و هر دوی اینان، گل و کودک، نیازمند پرورشی مناسب و انسانی.

بنابراین تیستو در محیط زندگی خود با معیارهای جدیدی آشنا می شود:

"همان روز بود که تیستو فهمید چرا باغبان های پیر کمتر با مردم حرف می زنندف چون این باغبان ها با گلها حرف می زنند. حتماً خودتان این را خوب می فهمید که خوشآمد گفتن به تمام گل سرخ ها و یا میخکها دیگر برای آدم نفسی باقی نمی گذارد که آخر شب بگوید شب بخیر آقا، یا نوش جان خانم... {باغبان} سبیلو از یک گل به گل دیگر سرکشی می کرد و نگرانی سلامتی تک تک گل ها بود." (40-39)

و بعد از آن است که باغبان متوجه خلاقیت انگشتان تیستو می شود . انگشتان دست او با هر چه تماس یابد، گل و سبزه از آن می روید !

" پسرم ! چیز عجیب و در عین حال جالبی برایت پیش آمده. انگشتهای دست تو سبز کننده هستند !" (42).

از نظر باغبان باشی بذرهای گل در همه جا حضور دارند و فقط انگشتان خلّاق و سبز کننده ای باید با آن ها تماس یابد تا سبز شوند و گلی بروید :

" ولی اگر انگشت سبزکننده ای یکی از دانه ها را لمس کند، هر کجا که باشد، بلافاصله گلی می رود..."( 44).

تیستو در سیر آفاقی خود با زندان شهر آشنا می شود و البته در این آشنایی نقش دوست پدر، مردی که محرم اسرار پدر است، قابل تامل است. تیستو با دیدار از زندان و زندانیان سخت متاثر می شود و شباهنگام تصمیم می گیرد که به سراغ زندان برود و دیوار و میله های آن را پر از گل و گیاه نماید و در این تصمیم خود توفیقی فراوان می باید. ماه و ستارگان که همانند " ناراحتی " دارای عقل و هوش ا ند تیستو را با روشنایی مهتابی خود یاری می کنند.

این که عنصر" ناراحتی" و نیز ماه و ستارگان را صاحب هوش و اراده بدانیم، اگر موریس دورئون ما را به کهنه پرستی متهم نکند، این شعر مولانا را به یاد می آورد :

مـا سـمـیـعـیـم و بـصـیـریـم و خـوشیم         

بــا شــمــا نــامــحـرمـان مـا خـامـشـیـم

چــون شــمــا سـوی جـمـادی مـی‌رویـد           

مــحــرم جــان جـمـادان چـون شـویـد

از جـــمــادی عــالــم جــانــهــا رویــد         

غــلــغــل اجــزای عــالــم بــشـنـویـد

(مثنوی معنوی - دفتر سوم)

باری رویش گل و گیاه از در و دیوار زندان شهر و حتی رویش آنها در اتاق نگهبان و محصور شدن او در میان ساقه پیچک ها، فردای آن روز، موجب تعجب و حیرت مردم شهر شد. باغبان عمل او را تایید و به او سفارش کرد:

" سعی کن دفعه آینده بیشتر از گل اغوانی استفاده کنی. این گل حالت زنده و شادی به فضا می دهد " (62).

شهر از انواع و اقسام دانشمندان پر شد . هر یک به دنیال کشف رازی بودند که زندان شهر را به گلستان تبدل کرده بود اما در حل و فصل آن راز ناتوان بودند و سرانجام با اعلامیه ای سر و ته قضیه را به هم آورند :

"در آن اعلامیه دلیل رشد گیاهان را شرایط مخصوص و کمیاب آب و هوا و پرندگان کوچکی دانستند که تخم این گیاهان را با خود حمل می کنند. و همچنین باروری عجیب دیوارهای زندان را دلیل کارهایی دانستند که سگ های {شهر} میرپوال پای دیوارها کرده بودند !"( 67-66).

اما نکته جالب تر آن که زندانیان رغبتی برای فراز از زندان نداشتند و ترجیح دادند در گلستانی که اینک شاهد آنند بقیه عمر خود را بگذرانند. اما تیستو در تب و تاب افشای راز خود به دیگری بود تا سرانجام در گوش اسب خود زمزمه کرد :

"من چیز بسیار عجیبی کشف کرده ام. گل ها جلوی آمدن بدیها را می گیرند " (68).

روزی به سفارش پدر، تیستو و دوست پدر که نقش آموزش روزمرگیها را به تیستو دارد، به سروق محله های فقیر نشین شهر رفتند . پس از توضیحات دوست پدر ، از نظر تیستو بدبختی به مرغی سیاه و وحشتناک شبیه بود (73) که جوجه های فراوان داشت و وجه هایش : دزد، جیب بر، گاو صندوق سوراخ کن، مست، رذل، جنایتکار، شورشی خوانده میشد. (74).

تیستو در حین قدم زدن در محله فقیر نشین انگشتان خود را به در و دیوار آن می کشید و نتیجه آن که فردا روزنامه های شهر از "روییدن یک عالم گل ارغوان" در محله فقیر نشین شهر خبر دادند :

"این محله فراموش شده ، که هیچ کس برای اینکه ناراحت نشود نزدیکش نمی شد ، به قشنگترین محله شهر تبدیل شده بود و همه مردم ، انگار که از موزه دیدن می کنند، به تماشایش می رفتند"(75).

در پایان چنین دیداری باغبان فرزانه به تیستو هشدار داد :

" اما انگار  این محله هوای عطر آگین کم دارد . دفعه آینده به گلهای یاسمن هم فکر کن، خیلی زود رشد می کنند و بوی خوبی هم دارند(76).

تیستو به بیمارستان شهر نیز سرس مس زند و با پزشکی مواه می شود که وظیفه خود را "مراقبت از زندگی انسان ها می داند" (78) و درآنجا دختر بیماری را ملاقات می کند که همسن و سال اواست ولی در راه رفتن عاجز و ناتوان است. این بار نیز دستان حیات بخش تیستو وظیفه انسانی خود را فراموش نمی کند . او تمامی در و دیوار بیمارستان را لمس می کند و نتیجه آن که فردای آن روز:

" دخترک لبخند می زد چون در میان باغی پر گل از خواب بیدار شده بود. نرگسها در اطراف میز کنار تختخواب روییده بودند، رواندازش تبدیل شده بودند به لحاف نرمی از بنفشه . روی قالی را گلهای وحشی پوشانده بود... دختر کوچولو دیگر سقف را نگاه نمی کرد . به گلها خیره شده بود. همان شب پاهایش شروع کردند به حرکت. زندگی، دوباره برایش خوشایند شده یود ." (ص86).

کلام نویسنده کتاب، دورئون، همچنان سرشار از طنز است :

" آدمهای بزرگ فکرهای از پیش ساخته شده ای دارند و هرگز خیالبافی نمی کنند و هر گز هم نمی توانند فکر کنند که چیز دیگری هم غیر از دانسته های آنها وجود داشته باشد. بعضی وقتها آدمی پیدا می شود که می خواهد چیز ناشناخته ای را به مردم بشناساند و همیشه هم مردم به ریشش می خندند و حتی گاهی هم اتفاق می افتد که او را به زندان می اندازند ... و سرانجام پس ازمرگ آن مرد است که مردم متوجه می شوند حق با او بوده . آنوقت مجسمه اش را می سازند و این همان کسی است که به او می گویند نابغه !" (88).

پس از مدتی شهری که تیستو در آن زندگی می کرد، به شهر گل ها شهرت می بیابد (91).

تیستو نیز پس از بازدید از باغ وحش آنجا را هم مملو از گل و گیاه می کند و جالب آن که هر جانوری در باغ وحش، از گیاه بومی سرزمین خویش برخوردار می شود (95).

حال پس از مدتی نوبت آشوب، بحران، سختی و بدبختی فرا می رسد (98). نوبت جنگ است. تا اینجای داستان، دو سوم صفحات کتاب به زمینه سازی آن چیزی پرداخته است که بن مایه اصلی کتاب است : جنگ .

"{تیستو} حس کرده بود که جنگ یا باید چیز زشتی باشد و یا یک نوع بیماری مخصوص آدم بزرگها. بیماریی شاید بدتر از مستی، وحشتناک تر از فقر و خطرناک تر از آدم کشی .(100).

تیستو از باغبان باشی درباره جنگ پرس و جو می کندو تعبیر باغبان این گونه ات :

" {جنگ} یعنی از بین بردن ، تکه تکه کردن، به خاک تبدیل کردن " (101).

پس از آن باغبان باشی درباره خدمتگزار می گوید که به خاطر جنگ سرزمینش را از دست داده است؛ از آشپزباشی می گوید که پسرش را  در راه جنگ از دست داده است ؛و نیز :

" بعضی ها هم دست و پا یا سرشان را توی جنگ از دست می دهند . به هر حال توی هر جنگی ، هر کس چیزی از دست می دهد ، تیستو معتقد شد که جنگ بزرگتین و بدترین بلا در دنیاست" (103).

تیستو از مربیی که پدر برای او تعیین کرده است، سوال های بیشتری می پرسد و معلوم میشودکه کشور وازی ها با کشور واتن ها وارد جنگ شده است . آن هم بر سر مالکیت صحرایی که " مال هیچ کس نیست " (107) زیر صحرا هم ذخایر نفتی وجود دارد و " نفت بهانه خوبی است برای جنگیدن " (ص109).

حال تیستو از کارخانه اسلحه سازی پدر بازدید می کند : ذوب فلزات، تفنگ سازی، مسلسل سازی، کامیون ها ، ارابه به توپ، فشنگ، گلوله توپ ، بمب.

فاجعه وقتی عمیق تر می شود که تیستو می فهمد پدر برای هر دو کشور تسلیحات جنگ را تولید می کند. محولات کارخانه خود را هم در اختیار وازی ها قرار می دهد و هم در اختیار واتن ها . توضیح مربی هم آن را کامل می کند :  " این ، یعنی تجارت " (114).

اما موضع تیستو، همانند هر فرد دیگری که انگشتان خلاق و حیات بخش دارد، از ابتدا معلوم است، زیرا که جنگ یعنی فنا و هلاکت و خشکی و دلمردگی ؛ و زندگی یعنی شادابی و سرسبزی و طراوت و شادابی:

" این تجارت شما خیلی زشت است " (115).

اگرچه سیلی محکمی از جانب مربی جنگ طلب و مشاور کارخانه دار تسلیحات برگوش تیستو وارد می آید. تیستو با خود فکر می کند :

" پس جنگ همین است . دلیل کاری را می خواهی و شترق! سیلی محکمی می خوری". (ص115).

و آنگاه انگشتان سبز آفرین تیستو به کار می افتد. کاری که با تدبیر همراه است و علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. نتیجه نهایی آن که :

"توپهای {شهر} میرپوال البته می توانستند شلیک کنند. یعنی شلیک هم کرده بودند. اما چه شلیکی که همینطور پشت سرهم دسته های گل از دهانه شان بیرون پرتاب می شد!  بارانی از گل انگشتی، گل استکانی و گلهای آبی کوچک به طرف وازی ها شلیک شد و آن ها هم به نوبه خود، با آلاله  مارگریت و کوکب به واتن ها جواب دادند ! کلاه فلزی یک ژنرال از برخورد یک دسته گل بنفشه از سرش افتاد !"(ص123).

و حال بسیار بدیهی به نظر می آید جنگی که در آن طرفین متخاصم با دسته های گل با یکدیگر مقابله کنند، دیگر از معیارهای متداول جنگ پیروی نخواهد کرد. دیگر به جای اجساد کشته شدگان در عرصه ستیزه جویی، انسان های زنده ای خواهید یافت که ناچار به معیارهای دیگری از عالم وجود تمایل یافته اند. دیگر چه کسی جنگ با دسته های گل را جدی می گیرد ؟

اما تکلیف نیروی تولید در کارخانه اسلحه سازی چه می شود؟ و باز هم سوال ابتدای این گزارش را باید مطرح نمود " اگر کشوری با کشور همسایه جنگی نکند چه کسی سود کارخانه های سالحه سازی را تضمین خواهد کرد / به همین دلیل است که پدر تیستو سرانجام اعلام می کند ک

" نابودی ! آبروریزی! تعطیل{ی}! بیکاری ! ... خرابکاری ... بدخواهی صلح جویانه ...." (130).

و بدین سان است که جنگ بین اقوام و ملل منابع در آمد و سود سرشار صاحبان سرمایه را در مظان خطر قرار می دهد . آن هم صاحبانی که تسلیحات هر دو طرف متخاصم جنگ را تامین می کند !!

وقتی تیستو راز و رمز انگشتان زندگی بخش خود را با پدر و مربی در میان می گذاردف عکس العمل آن ها بر خلاف انتظار تیستو بود. تنبیه و یا سرزنشی در کار نبود :

" تیستو از حال آن ها فهمید که رویاندن گل از لوله توپ، زندگی آدم بزرگ ها را زیر و رو می کند"(133).

وزیر جنگ و ژنرالهای والامقامش سفارش خود را از کارخانه اسلحه سازی پس گرفتند. آخر نمی شود با دسته گل سراغ دشمن رفت!

سرانجام آقای پدر تصمیم می گیرد که کارخانه اسلحه سازی شهر خود را به کارخانه گل سازی تبدیل کند و شهر تیستو با نام "شهرگلها" شهرتی عالمگیر یافت(140) . در پایان داستان شاهد مرگ باغبان باشی هستیم و پس از مرگ او تیستو به شکلی رویایی جهان جنگ ها را وداع می گوید و اسبی که به تیستو ارادتی فراوان داشت با دندان کشیدن علف ها روی چمنزار نوشت :

" تیستو یک فرشته بود!" (160).

کتاب با جمله فوق پایان می گیرد اما جای این پرسش باقی می ماند که انسان تا چه زمان باید چشم به آسمان داشته باشد تا فرشته ای، قدیسی ظهور کند ؟ مگر نه آن که در باورهای بسیاری از ما انسانها مسجود فرشتگانند؟

آیا نمی توان تصور کرد آن گونه که امیر نادری در فیلم تنگسیر خود نشان داد ، مردی از قعر چاه بیرون آید و به گفته حافظ شیرازی  " کاری بکند" :

شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی

مردی از خویش برون آید و کاری بکند

اما انگشتان تیستو زندگی بخش این شعر زیبای فروغ فرخزاد را در  تولدی دیگر نیز به یاد می آورد :

دستهایم را در باغچه میکارم

سبز خواهم شد ، میدانم ، میدانم ، میدانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت

تصویرفوق از صفحه 43 کتاب مذکور گرفته شده است.  

 زیبنده شخصیت متعالی شما است که در نقل مطالب این وبلاگ به مشخصات آن اشاره بفرمایید



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ 16 شهريور 1394برچسب:, ] [ 10:33 ] [ رحیمی ]
[ ]