اندر حکایت تعطیلی محفل حافظ- بخش2

گوشی طرح آیفون 6 پلاس اندروید 4G

گوشی طرح آیفون 6 پلاس اندروید 4G

تشخیص این کپی بودن بسیار سخت است!!!

گوشی موبایل طرح  آیفون6plus  با سیستم عامل اندروید و مجهز به تکنولوژی 3G , 4G

با صفحه نمایش 5.5 اینچی همانند نمونه اصلی

http://hamkaran.net/upload/uc_2485.jpg

تنها گوشی طرح آیفون دارای سنسور اثر انگشت همانند نمونه اصلی

با صفحــــه لمسـی و تـــاچ بســـیار قـــوی حرارتی و کیفیت بدنه عالی

دارای دو دوربین جلــو و عــقـــب با کیفیت8 مگاپیکسل واقعی و قابلیت فوکوس اتوماتیک

بــــــا تنــهــــا یــــک پنجــــــم هزینـــــــه صـــاحــــب آیفــــون  6PLUS شویــــــد

در پشـت گــوشـــی عــلامت اپـــل و کالیفرنیــــا درج شــده است

دارای شارژر , هدفون, و کابل یوس ابی و بسته بندی شیک به همراه کاتالوگ

قابلیت نصب کلیه بازی ها و نرم افزار های اندروید و اجرای فیلم ها با کیفیت HD و فول HD

کلیه این گوشی ها قبل از ارسال به طور کامل تست شده و سپس ارسال میگردد همچنین 1 ماه گارانتی تست و تعویض برای این گوشی توسط فروشگاه تضمین میگردد.

قیمت : 4,970,000 ریال

توضیحات بیشتر ...



اندر حکایت تعطیلی محفل حافظ- بخش2

 اندر حکایت تعطیلی محفل حافظ- بخش2

 

اما یک روز فراموش کردم که بنر را باز کنم . ظاهراً صبح روز بعد آقای "نیست در جهان" به کانون می آیند و بنر را به هم پیچیده می یابند و ناراحت و عصبانی می شوند. در اولین جلسه ای که ایشان را زیارت کردم باران سرزنش و ملامت برسرم باریدن گرفت. ایشان اظهار لحیه فرمودند :  - آقا چرا لجبازی می کنین ؟! این خانم یک زن بدون سرپرسته که داره از این راه نون در میاره !؟از راه فروش کت و شلوار قسطی زندگی خودشو پیش می بره !!

آفتاب آمد دلیل آفتاب ! شاید اگر می شنیدم جنگ سوم جهانی شروع شده این طور تکان نمی خوردم ! به یاد شایعاتی که در باره ایشان در افواه مردم است می افتم. می گویم :    

- دوست عزیز چرا این بنر را دو سه متر آن طرفتر آویزان نمی کنید چون جماعت بیشتری از آن طرف رفت و آمد می کنند ! چرا اینجا و درست کنار در ورودی محفل حافظ؟!

با لحنی که سرشار از احساس مالکیت است می گوید :   

- ما حق داریم هر جا که خواستیم اون رو آویزان کنیم ً شما باید تابع مقررات کانون باشید !!

می توانستم از او بند و تبصره ای که مقررات کانون اجازه چنین شیرین کاری ها را به او می دهد، از او بخواهم ولی ترجیح دادم در خواب خرگوشی خود بماند.

مشکل خویش را با آقای م. در میان گذاشتم . او این روزها کمتر و کمتر به کانون می آید . قبلاً رییس یود و مزایای این سمت او را به کانون می کشانید اما حالا چطور ؟ با کمال حیرت می بینم یا می شنوم که ایشان همان کلام آقای "نیست در جهان" را بر زبان می رانند :  - شما باید تابع مقررات کانون باشید !!

نخیر ما از دهات اطراف " چَرِه " ، از روستاهای دور افتاده استان مازندران، آمده ایم و چیزی از مقررات و قوانین این مرز و بوم نمی دانیم !

-         خوب اگر اجازه بفرمایید این بنر را تا می کنم و بعد از پایان جلسه آان را باز می کنیم تا مشتاقان خرید قسطی از حقوق خود برخوردار شوند ! صبح اول وقت چشمشان به فروشکت و شلوار قسطی روشن می شود !

-         شما حق چنین کاری را ندارید !!

-         خوب پس حالا اگر دلتان واقعاً به حال آن خانم بدون سرپرست می سوزد بنر را جایی آویزان کنید که رفت و آمد بیشتری در جریان است و معلم های بیشتری آن را می بینند !!

-         این به تشخیص ما بستگی دارد !

بنده که اثری از حسن نیت در این گفتگو ندیدم ؛ و البته گوینده این حرف به اندازه چند اتاق کتاب خوانده است و ارتفاع شعارهای اخلاقی و عارفانه ایشان را فقط خداوند قادر متعال می داند. واقعاً همان بیت اول غزل اول دیوان حافظ :

ایا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها         که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

البته ناگفته نماند که پس از رفتن ما از کانون، هیئت محترم مدیره صلاح بر این دید که آن بنر مشکل آفرین را بردارد و از خیر آن بگذرد. پس تمامی دعاها سرِ لحاف ملّا بوده است ! چطور شد آن اشک های تمساح که برای زن بی سرپرست نثار جهان و جهانیان می کردید !؟

اما آنتراکتی که به شکلی ناخودآگاه بین دو غزل ما پیش می آمد خود داستان جداگانه ای دارد. بگذارید آن را هم بگویم تا بیشتر و بهتر در جریان مشکلات ما باشید :

گاهی در محفل حافظانه ما ، هنرمندی که اهل آواز و موسیقی است پای م گذاشت که البته در این چند ماهه اخیر و از زمانی که به کتابخانه شهید نجاریان آمده ایم، از فیض وجودشان بی بهره ایم.

به نظر طبیعی خواهد آمد که برای جلوگیری از ملالت و خستگی و اجتناب از کلام یک طرفه ای که گوینده بر شنوندگان و مخاطبان خود ارد، از این هنرمندان در صورت حضور در محفل ما خواهش می کردیم که جماعت را به فیض برسانند و آنان چنین می کردند که نوشتم. در این میان آقای "ع." ، آقای " ش." به محفل ما آمدند و ما را از هنر خود بهره رساندند. و این به غیر از موردی است که در اولین جشن سده در محفل خود داشتیم که خانم" ح." زحمت تدارک آن را بر خود هموار کردند. جالب توجه آن که همه برنامه خود را اجرا کردند به غیر از بنده که مثلاً گوینده اصلی برنامه بودم. شاید درازگویی یکی از گویندگان باعث چنین قصوری گردید اما چه باک؟! همین جا از الطاف بی پایان این هنرمندان سپاس خود را اعلام می کنیم.

اوایل برگزاری محفل ما آقای "ط." خیلی دوست داشت جلو بیاید و ترانه های کوچه بازاری قدیمی را برا یشنوندگان محفل حافظ زمزمه کند . ظاهراً محفل خود را سنگین تر از آن می دانستیم که بخواهد تن به این گونه ابتذال ها بدهد؛ محرک آقای "ط." آقایی دیگر بود که وقتی نوبت صحبت ما می رسید اعتراض می کرد که شعر حافظ ربطی به زیبایی شناسی و عشق و عاشقی ندارد ! اما وقتی صحبت آوازخواندن می شد، به شکلی پنهانی آقای "ط." را وا میداشت که ترانه های کارباره ای قدیمی را بخواند. البته کار به ممانعت از ایشان رسید و آقای "ط." هم دیگر به جلسات ما نیامد !

آقای "ی." از هنرمندانی است که به محفل ما می آمد و انصافاً بر هنر خود تسلط کافی و شایسته دارد. یک بار از ایشان خواستیم که شنوگان محفل ما را به فیض برسانند . ایشان از روی حسن نیتی که همواره داشته اند پذیرفتند. پس از آن در بیشتر جلسات ما ایشان می آمدند و هنر بی بدیل خود را عرضه می کردند . بدیهی است که گاهی هم به دلیل گرفتاری های خاص خودشان ما را از فیض هنر خود محروم می کردند. در این گونه احوال ما نمی دانستیم جه باید بکینم. به خصوص آن که ایشان درست در دقیقه نود در محفل ما حضور می یافتند ، یعنی درست چند لحظه قبل از آنترکت. قبل از آن نمی توانستی پیش بینی کنی و مطمئن باشی که ایشان به محفل ما می آیند یا نمی آیند !؟ این باعث تشتت و بی نظمی جلسات ما می گردید . از سوی دیگر با آن که ایشان در هنر آواز انصافاً سنگ تمام می گذاشتند اما چون برنامه ایشان به درازا می کشید و گاه بر نیم ساعت بالغ می شد، اغلب موجب خستگی حضار را فراهم می کرد . هشدارهای همیشگی نگارنده به ایشان که برنامه خود را در حدود ده دقیقه تنظیم کند موثر واقع نمی شد. طولانی شدن برنامه ایشان گاه با نجواهایی همراه می شد که سرانجام به گوش ایشان رسید . یک بار از بنده خواست که اِعمال نظر نمایم و شنوندگان را وادار به شنیدن آواز ایشان نمایم! وقتی نگارنده خود را در محفل حافظ غیر نسئول خواندم ایشان بر بنده اعتراض کرد که شما مرکز ثقل برنامه هستید و می توانید نظر خود را اِعمال نمایید ! به عبارت دیگر بنده را وادار به زورگویی می کرد و این با روحیه بنده شدیداً منافات داشت. حتی در روزگار چهل سال معلمی رسمی و چند سال معلمی غیر رسمی هیچگاه در کلاس درس قافیه را بر شاگردانم تنگ نمی گرفتم. اگر دانش آموزی دوست داشت که لبه پنجره بنشیند و درس گوش دهد، خب بگذار بنشیند ! البته فوراً خبر به گوش مدیر مدرسه می رسید و در این باره بازخواست می شدم ! ولی خوب بگذار بازخواست شوم ! هیچ چیز نمی توانست شیرینی لحظه ای را برایم مجسم نماید که گل شادمانی را در چهره دانش آموز می دیدم ! وتازه این به غیر از موردی است که در کلاسی دانش آموز دوست داشت زیر نیمکت بنشیند و به درسم گوش فرا دهد ! خوب بگذار بنشیند !! وقتی او در زیر نیمکت و یا روی لبه پنجره احساس آرامش می کند چرا نباید بنشیند؟! اِعمال نظر را در شان خود نمی دانستم با آن که مقررات آموزش و پرورش، همان گونه که می دانید ، به گونه ای است که اجازه چنین اِعمال نظرهایی را می دهد !

بدین سان شده بودم چوب دو سر نجس ! نگویید بلا نسبت ! چوبی شده بودم که از هر طرف به زمین می زدی مایه دردسر بود !! نه شنوندگان رضایت داشتند و نه هنرمند آوازخوان ما !

برنامه آقای " ی." نیم ساعت به دراز می کشید. ابتدا دکلمه شعری بود اغلب از دیوان فروغی بسطامی. تمامی مساعی بنده که حداقل شعری را از دیوان حافظ بخواند، به جایی نمی رسید ! بعد قطعه آوازی و بعد هم ترانه ای به دنبال آن. به سبک برنامه گل ها که زمانی در رادیو اجرا می شد. اما تمامی برنامه حافظانه ما دو ساعت بود و اختصاص نیم ساعت و گاه بیشتر به هنر موسیقی آوازی ایشان، عدم رضایت شنوندگان را به دنبال داشت. تا جایی که کار به اعتراض رسید :

-         آقا ما برای اشعار حافظ اینجا آمده ایم !

-         آقا ما که برای شنیدن اواز نیامده ایم !

-         آقا یک فکری بکنید برنامه ایشان خسته کننده است !!

برایم جای بسی تعجب بود که چرا این معترضین خود بر پا نمی شوند و صریحاً اعتراض خود را بر زبان نمی رانند.

باری ، اعتراض شنودگان از یک سو، گلایه دوستانه و گاه اعتراض لطیف آقای "ی." از سوی دیگر، مرا کلافه کرده بود.  مشکل را با آقای م. در میان گذاشتم که به آقای ی. نزدیکتر بود، دیدم خود ایشان هم در مورد محفل مثنوی خود با آقای ی. مشکل دارد ! و تا اینجا که دارم این گزارش را می نویسم مشکل ایشان حل نشده است ! آمدن در دقیقه نود ! نیم ساعت برنامه گل ها داشتن !!

بعد از مهاجرت ما به اتاق مرجع در کتابخانه شهید نجاریان ، این مشکل ما تا حدی حل شد.

اما در کنار برنامه آوازی آقای ی. تمایل بعضی از حضار بود که به هر نحو شده حلو بیایند و مقاله و شعری و قطعه ای ادبی بخوانند و یا شنودگان را در جریان نقطه نظرهای خود قرار دهند. نمی دانم این جلو چه خاصیت و یا جاذبه ای داشت؟!

یک بار آقای "ح." جلو آمد و مقاله ای درباره فردوسی خواند. آقای م. که از شانس بد آقای "ح." در مجلس حضور داشت، فی المجلس آقای "ح." را در مقابل حضار ضایع کرد که این جلسه به غزلیات حافظ تعلق دارد، حال چه جای خواندن مقاله ای درباره فردوسی است ؟!

سخن او بر شنوندگان خوش نیامد، خانم جوانی با نگاهی سرزنش بار به بنده بی تقصیر از جای برخاست و جلسه را ترک کرد و دیگر ایشان را در محفل حافظانه خود ندیدیم.

یک بار آقای "س." جلو آمد و در تکریم معلم ایام مدرسه خود شعری را خواند که خود سروده بود که البته همان یکبار بود . بعد با دختر خانمی ، از شنوندگان محفل حافظ، ازدواج کرد و دیگر ایشان و یا همسر ایشان را در محفل حافظ ندیدیم. یک بار آقای "پ." مقابل جمع آمد و شعری محلی را دکلمه کرد . اگرچه او اعلام کرد که سراینده شعر بوده است اما بعداً معلوم شد که ایشان فقط خواننده شعر بوده اند. جالب توجه آن که تا چند جلسه ایشان اصرار می کردند که جلو بیایند وشعر بخوانند و گاه نیز اعتراضی نه چندان لطیف هم به مطالبی که در محفل حافظانه مطرح می شد، بر زبان می راند. سرانجام با ارسال پیامکهایی که نشان دهنده عمق شخصیت ایشان است، به حضور خود در جلسات پایان داد: پیامک هایی عیناً بدین مضمون:

-         عزیز من شخصن!{عیناً املای ایشان است} به نکته سنجی و.. ؟!  احترام می گذارم اما کلاس را محیطی پوز، همرازنی !{ هر دو کلمه اخیر عیناً املای ایشان است} و خاله زنکی و چشم و هم چشمی داشتنی و حقارت آمیز می بینم و این را در بدو ورودم با تمام وجودم حس کردم ! خانمی متنی را اشتباه می خواست جا بندازه ؟! و خانم دیگری این نکته را یادآور شد ... ! من ننه مرده  حق را به حق دار دادم و از آن زمان شدم پسر شمر!!!  البته آن خانم ساپورت قوی از طرف ی؟! می شد و می شود! چون در نظام طبیعت ضعیف پامال است. به هر روی قهر کاری بچه گانه است و... ؟!  ساعت 8:45      6 خرداد 92

ملاحظه می کنید آقایی که نمی تواند حتی چهار خط فارسی بنویسد، پس از حضور مکرر در محفل ما ادعا می کند که از همان ابتدا می دانسته که کلاسی حقارت آمیز داریم  ! خوب آقای محترم پس چرا تن به حقارت می دادی و در کلاس حاضر می شدی؟! بعد بر اساس کدام سواد و معلوماتی، به خود حق دادی که از متن دیگران اشتباه بگیری ؟! تو که در یک متن 5 خطی ، بیش از 5 غلط انشایی و املایی داری!!

در عین حال برای او احترام قائل شدم و نوشتم :

-         صحبتی از قهر نبود ! نمی دانم از چی صحبت می کنی !  9:23           6 خرداد 92

بعد از چند روز پیامک زیر را می فرستد سراپا توهین . خواندن آن مایه تفریح است. عیناً  آن را بخوانید:

-         سلام ! به قول خاتون ها استاد ! چیز در حد توجهی که در کلاستان دیدم حلوا حلوا کردن نظریات اروتیکی اریک فروم بود که مرا یاد منبری ها و پا منبری هایی که مدت ها دکتر الکسیس کارل و بحث وجدان می کردند ؟ افکند !  به هر حال با این که یکی از بهترین دوستانم یک مهندس شیرازی است و این را آقای گنجی می داند ! و پسر اولم در شیراز کارشناسی ارشدش را با وضع نخبگی، شاگرد اول، طی کرد ! اما نمی دانم شما را فردی نچسب! گیر آوردم ! به هر حال همچنان خواب های رنگی ببینید . یا هو دات کام!!  ساعت 15:41       12خرداد 92

یک بار دیگر پیامک بالا را بخوانید تا متوجه عمق فاجعه بشوید . ملاحظه می فرمایید که در محفل حافظانه خود چه نوع آدم هایی را باید تحمل کنیم . همان داستان خسن و خسین هر سه دختران معاویه اند!!

 اینهایند که مایه های دلگرمی ما را فراهم می سازند !!                                             

آخرین پیامک آقای پ. را در میان جمع خواندم. موجی از نفرت همگان را در برگرفت.

بعدها آقای پ. مرا در محفل مثنوی دید و از من گلایه کرد که چرا حفظ امانت نکرده ام و پیامک او را در میان جمع خوانده ام . این را می دانستم که تمامی آیه های آسمانی فقط برای من از آسمان نازل شده است و فقط بنده باید آن ها را اجرا کنم و دیگران چندان الزامی به اجرای دستورات اخلاقی ندارند. آقای پ. هم حتماً از قبیل آنانی است که مستثنای دستورات اخلاقی هستندو ایشان هر کار دوست داشته باشند انجام می دهند اما دیگران باید رعایت حال ایشان را نمایند و دستورات آسمانی را اجرا کنند!! ضمن آن که به ایشان گفتم که از من نخواسته اند پیامک ایشان را برای خود نگاه دارم، ایشان را دست به سر کردم و ایشان هم که دید طرفی نمی بندد دُم خود را روی کول خود گذاشت و پی کارخود رفت و دیگر او را ندیدم !!

باری برویم سراغ آقای "نیست در جهان" که از نظر فهم و شعور دست کمی از آقای "پ." ندارد :

اولسط اسفند 91 بود. داشتیم آنتراکت محفل را برگزار می کردیم که آقای "نیست در جهان" وارد شد. بنده در انتهای اتاق ایستاده بودم و منتظر پایان برنامه آقای ی. بودم. آقای "نیست در جهان" با لحنی تهدید آمیز به نگارنده گفت که از ابتدای فروردین 92 دیگر حق ندارد کلاس حافظ را اینجا برگزار کنید . دلیلش را نپرسیدم. می دانستم به دلیل بنر تبلیغاتی کت و شلوار قسطی است و خود ایشان تلویحاً این مطلب را تایید کرد.

بنده فرمایش ایشان را پذیرفتم و وقتی برای ادامه غزلیات حافظ مقابل حضار قرار گرفتم اظهار نظر آقای "نیست در جهان" را برای جمع بازگو کردم. و تاکید کردم که درس محل جدید را از طریق شماره هایی که در اختیار داریم به اطلاع جمع خواهیم رساند.

در همان جلسه آخر و درست زمانی که حضرت "نیست در جهان" به شکلی تحکم آمیز ازما خواست که دیگر برای برگزاری محفل حافظ پای در کانون نگذاریم، آقای "ح." از دوستان و رفیقان غار آقای "نیست در جهان"جلو آمد و راجع به کیمیا خاتون و کرامات بیجای اهل تصوف داد سخن داد. تلاش بنده برای تفهیم این نکته که اینجا محفل حافظ است و ربطی به کیمیا خاتون ندارد و این خاتون محترم حدود صد سال قبل از حافظ زندگی می کرده است، و علاوه بر آن ما هیچ گاه کرامات و خرق عادت صوفیان را تایید نکرده ایم و در این باره جمعیت شنونده را نیر به شهادت گرفتم، تا حدی تاثیر گذار بود و آقای " ح." راضی به ترک جایگاه شدند، اما آقای نیست در جهان اصرار فراوان داشتند که جلو بیایند و گزارش و یا مقاله ای را برای جمعیت قرائت فرمایند ! بدیهی است که بنده مانع چنین کاری شدم. آقای محترم! سرکار عالی این جماعت را جواب کرده ای! برای آن ها اعتباری قائل نشده ای! مانع ورود آنان می شوی ! حال چگونه می خواهی برای این جماعت گزارش و مقاله بخوانی ؟! خوب! وقاحت ایشان برای بنده درس خوبی بود !!

در همان جلسه دیدم که دیگر لازم است کمی از خودم بگویم . برای جمع حضار و نیز به ایشان گفتم که بنده به اندازه هیکل سرکار عالی ( یعنی به اندازه هیکل آقای نیست در جهان!) کتاب و جزوه و نوشته چاپ شده و چاپ نشده دارم! تصور نکن که با با سوپر سر محل رو به رو هستی !!

این جمله را آقای "نیست در جهان" شنید یا نشنید اما به رگ غیرت آقای م. برخورد . تا مدت های مدید بنده نگارنده را سرزنش می کرد که چرا گفته ای به اندازه هیکل ایشان یا هر کس دیگری جزوه و کتاب نوشته ای !؟ البته داستان شاه بخشیده و شاه باجی نمی بخشد درجریان بود !!  برایم جالب بود که به جای این که به "آقای نیست در جهان" بر بخورد به آقای م. برخورده بود !! جل الخالق !

در پایان مجلس که حضار پراکنده می شدند، تازه آقای "نیست در جهان" متوجه شد که چه کار خبطی کرده و چه دسته گلی به آب داده است  !! طلبکار شدند که چرا برای تعطیلی محفل حافظ عجله کردید ؟!

تلاش بنده به جایی نرسید که به ایشان تفهیم کنم بنده باید چه می کردم ! قتی ایشان با لحنی قاطع و تحکم آمیز و غیر محترمانه ، لحنی که از چاله میدانی های خدا بیامرز آن زمان ها بر می آمد و نه یک آدم لیسانسیه با سی سال سابقه معلمی ، گویی که ارث پدری خود را از ما می خواهد ، امر به تعطیلی محفل ما می دهند ، بنده باید می رفتم مقابل حضار و رقص باباکرم اجرا می کردم ! شاید هم باید مایکل جکسون می رقصیدم !!

باری نشان به آن نشانی که به کوری افراد تنگ نظر و حسود، اولین جلسه سال جدید، سال 92، بدون هیچ وقفه ای در محل جدید برگزار شد.

هر هفته خانم بانی و یا یکی از دوستان ایشان، به ساختمان جدید می رفتند و کلید را از آقای ایکس می گرفتند تا بعد از ظهر در سالن را باز کنند و اعضاء محفل حافظ حضور به هم رسانند. ظاهراً آقای ایکس خود مستاجر دیگری بودند و ساختمان را برای فعالیت های شغلی خود اجاره کرده بودند. بعد از پایان کلاس ، کلید را به منزل آقای ایکس می بردند و این فرآیند هر هفته تکرار می شد. کسی هم نبود که از ایشان تشکر نماید شاید هم تشکر می شد و بنده خبر ندارم.

اما نکته ای که باید درباره آن اشاره ای حتی مختصر داشته باشم، جمع آوری پول نقد  بود. یک بار به مناسبت هفته معلم، یک بار به مناسب سالروز تولد نگارنده ، یک بار دیگر برای برگزاری جشن سده از حضار مبالغی پول جمع آوری شد. کاری که به هیچ وجه نمی پسندیدم ! از بزرگان مجلس و کدخدایانی که کار راهبری محفل حافظانه ما را برعهده داشتند به جدّ خواهش کردم که گرد چنین کارهای را خط بکشند و به هیچ عنوان پولی از جماعت نگیرند. کدخدایان مجلس کمابیش خواسته مرا اجابت کردند، با این حال، یک بار دیدم که خانم "ح." اقدام به جمع آوری پول کرده اند. با این کار ایشان مخالفت کردم و به زودی هم ضربه آن را خوردم. نتیجه آن که مدتی بعد وقتی از قول یکی از اندیشمندان درباره پرنده ای می گفتم که به کنار پنجره آمد و شروع به چهچه زدن کرد و آن اندیشمند کلام خود را قطع کرد و گفت" همین آواز پرنده درس امروز ما بود !"  ناگاه خانم "ح." معترض شدند و خطاب به بنده گفتند: " آقای فلانی چرا شما به حرف هایی که میزنید عمل نمی کنید ؟!" چرت بنده پاره شد. شعرهای حافظ حرفهایی ندارد که نیاز به عمل کردن به آن ها باشد . بوسه از لب ساغر و ساقی گرفتن و جام باده خواستن را چگونه می توان جامه عمل پوشاند ؟! بی ارزش دانستن دنیا و روزمرگی ها را بی اعتبار دانستن را که بارها و بار ها در عمل نشان داده بودم. جلوگیری از اهداء هدیه به مناسبت های مختلف، حق دیگران را و مخصوصاً حق اعضاء محترم محفل حافظ را محترم شناختن، نهایت تلاش را برای آرامش و امنیت خاطر حضار محترم از خود نشان دادن، از خواب و استراحت خود زدن تا راحتی آنان را تامین کنم، نهایت تواضع و فروتنی را از خود نشان دادن و گاه از خود گذاشتن تا میدان برای دیگری باز باشد مثل شب یلدای گذشته که همه به غیر از نگارنده برنامه داشتند؛ این ها مواردی بود که شدیداً رعایت می کردم. دیگر موردی به نظرم نمی آمد که نشانه جدایی حرفهایم از اعمال و رفتارم باشد ! اما خداوند بزرگ و بی همتا پدر خانم بانی را بیامرزد! فوراً بلند شد و در پاسخ کلام خانم " ح." اعلام کرد که اتفاقاً فلانی بیشتر از دیگران رعایت این مطلب را می کنند !" و بعد چیدن صندلی ها را در ساختمان کانون مثال زد که "قبل از همه می آمد و هنوز بسیاری از شما نمی دانید  چه کسی صندلی ها را مرتب می کرد !!"

خانم " ح." پاسخی نداد . آیا پاسخی داشت که بدهد ؟ خانم"ح." از آدم هایی نبود که از کلام خود کوتاه بیاید! مگر آن که پاسخی در چنته نداشته باشد !

یک بار دیگر وقتی به داستان یک فیلم سینمایی اشاره کردم ، خانم"ح." زبان به اعتراض گشود که فلانی چرا همیشه از فیلم سینمایی صحبت می کنید؟  و بار دیگر وقتی - درباره ماده و ضد ماده / الکترون و پوزیترون : صحبت می کردم باز هم خانم "ح." بود که اعتراض کرد وبه طعنه گفت " ما سواد این چیزا رو نداریم !!".

اما در این گزارش که سراپا ناامیدی و پوچی است و هیچ نکته دلخوش کننده ای در آن وجود ندارد، و در واقع فلسفه نگارش این گزارش همانا نشان دادن این زشتی ها و پلشتی ها بوده است، ملاحظه می کنید که کار خانم بانی تا چه حد درخشان و امیدوار کننده است ! نگارنده بر این باور است که اصطلاح "شیر دل" و یا "شیر زن" مناسب ترین و شایسته ترین لقبی است که می توان به این انسان های آسمانی اطلاق نمود.  متاسفانه القابی چون "جوانمرد" معنای آن را به سمت مردها و آقایان سوق می دهد و حال آن که این لقب به سهولت می تواند زنان را هم در بر بگیرد. و نکته جالب تر آن که از مردهای مجلس که کاملاً در جریان تلاش های مردمی بنده نگارنده در تشکیل و ابقاء محفل حافظ بودند و یک سوم حضار مجلس را تشکیل می دادند، هیچ یک همانند این شیر زن به پا نخاست و از بنده نگارنده دفاع نکرد !!

این نکته می تواند مایه دلگرمی باشد اما حکم "النادِر کَالمَعدُوم" را دارد  و در لابلای نامردمی ها و زشتی ها و پلشتی ها و پستی هایی که در این سه ساله و نیمه شاهد آن بوده ایم گم و ناپدید می شود . اما آنچه قطعی و مسلم است این که چنین موارد کوچک و نادر اما شدیداً مردمی مرا تا پایان این سه سال و نیمه سر پا نگاه داشت.

در این میان آقای "نیست در جهان" بیکار نبود و در گوشه و کنار مشغول نشخوار و شایع پراکنی چرندیاتی بود که فقط شایسته ایشان و آدم هایی مثل ایشان است.

تا این که سخن از پرداخت هزینه برق مصرفی و نظافت به میان آمد. بعضی از حضار پرسیدند که چرا به ساختمان کانون بازنشستگان نمی رویم !؟ نگارنده برای ایشان توضیح دادم که داستان چگونه بوده است . حتی از سرِ ندانم کاری، و یا به بیان بهتر، از سر حماقت، بی توجه به این که این مردمان شاید از طایفه کوفیان قرن شصت هجری باشند،  راهکاری هم نشان آن ها دادم و گفتم شما به عنوان فرهنگی حق درخواست جلسه هیئت مدیره کانون بازنشستگان را دارید. حتی یک نفر فرهنگی که به کانون حق عضویت می پردازد حق چنین درخواستی را دارد چه باشد وقتی که حدود پانزده نفر باشید. ( از میان سی و اندی اعضاء محفل حافظ بیش از پانزده نفر آن ها بازنشسته فرهنگی هستند) . حتی برایشان متنی فراهم کردم که از قول یک فرهنگی بازنشسته درخواست شده بود تا جلسه هیئت مدیره تشکیل و به مشکلات این گروه از معلمان دوستدار حافظ رسیدگی شود . برای قضاوت شما عین آن متن را در زیر می آورم جز این که نام افراد را در آن نامشخص گذارده ام:  

به نام ایزاد پاک

هیئت مدیره محترم کانون بازنشستگان آموزش و پرورش

بدین وسیله امضاء کنندگان زیر به اطلاع آن هیئت محترم می رسانند که برخلاف اظهارلطف هیئت مدیره محترم کانون به ویژه آقای م. در زمان تصدی مسئولیت کانون، اخیراً دیده و شنیده شده است که آقای"..." مسئول فعلی کانون نسبت به کلاس حافظ خوانی به تندرویی هایی مبادرت کرده اند که از یک مقام فرهنگی بسیار بعید به نظر می رسد. لذا از آن هیئت محترم تقاضا دارند که در اولین فرصت اقدام به تشکیل جلسه هیئت مدیره نمایند تا در حضور اینجانبان، آقای " ..." راجع به اظهارات ، ادعاها، و اتهاماتی که اخیراً به کلاس حافظ خوانی داشته اند، توضیحات مستدل خود را اظهار فرمایند. در غیر این صورت هیئت مدیره کانون مسئول پیامدهای بعدی خواهد بود.

امضاء اعضاء

اما سراپای سخنان نگارنده را تغییر دادند و رفتند به گوش آقای "نیست در جهان" رساندند که آقای فلانی ( یعنی نگارنده) شکایت نامه ای نوشته ام و قصد شکایت دارم.

آیا شما در متن فوق کمترین نشانه ای از شکایت می بینید ؟ البته جای تعجب نیست که آقای "یست در جهان" عقل سلیم خود را ( به فرض این که داشته باشد!) به دست خبرچینان بدهد ، تعجب در آن است شخصی که این خبر را برای آقای "نیست در جهان" برده بود جفت پایش را در یک کفش کرده بود که " بله ! شما شکایت نامه نوشتید !!" هرچه بنده نگارنده و خانم بانی و همسر گرامی ایشان ، به اتفاق دو سه نفر دیگر، برای ایشان توضیح دادیم که آن نامه فقط یک درخواست بوده است و نه چیز دیگری! اما او فقط حرف خود را می زد که "خیر! شما شکایت نوشتید و نه درخواست ! " . این هم از اعضاء محترم محفل حافظانه ما !!

 حال کدام دلخوشی می ماند !؟

"نفس کز گرمگاه سینه می آید برون

ابری شود تاریک

ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است

پس دیگر چه داری چشم ؟

ز چشم دو ستان دور یا نزدیک " (اخوان ثالث)

البته نکته های جالب دیگری هم دستگیرما شد !

اول این که معلوم شد آن بنده خدایی که می گفت "خیر! شما شکایت نوشتید و نه درخواست ! " در زمان های دور و چند سال پیش از این، خود را مدیون "آقای نیست در جهان" دیده است . بدین ترتیب که در زمان اشتغال، آقای "نیست در جهان" مدیر دروس بوده است و شرایط سهل و آسانی را برای  آن بنده خدا فراهم کرده است و حال آن بنده خدا می خواهد اظهار لطف آقای "نیست در جهان" را جبران کند !!

دود از کله مبارک انسان بلند می شود! خوب بنده خدا اگر آن زمان ، آن تسهیلات حق تو بوده که دیگر زیر دِین بودن ندارد و اگر حق تو نبوده و تو پای روی حق دیگران گذاشتی، حالا هم داری دومین گام را برای له کردن حق دیگران برمیداری !! آخر این چگونه محفل حافظانه ای است که کمترین راه و رسم رندی را به ما نیاموخته است !؟ تعطیل کنیم برویم دنبال کار و زندگی خودمان !!

دوم این که وقتی آقای "س." درخواست نامه  را به کانون می برد و از آقای "نیست در جهان" می خواهد که درخواست نامه را در دفتر اندیکاتور ثبت نماید ، آقای "نیست در جهان" که انصافاً در مدیریت سنگ تمام گذارده است، از ثبت نامه و یا دادن رسید نامه خودداری می کند و می فرماید : " این نامه اداری نیست که ثبت دفتر بشود!!".  تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ! مسئولیت کانون پیشکسوتان آموزش و پرورش را کسانی دارند که راجع به امور اداری کمترین آگاهی را ندارند ! حالا فیل هم نمی تواند به این آقای همه فن حریف! تفهیم نماید که اگر این نامه و یا هر نامه اداری و غیر اداری که به کانون وارد می شود، گم یا به عمد معدوم شد چه کسی باید جوابگو باشد؟!

در این ساختمان ظاهراً راحت و آسوده بودیم . و این البته ظاهر قضیه بود. خیلی ها ناراحت بودند ! پله های زیادی سر راه شرکت کنندگان محفل حافظ وجود داشت. برای گروهی که متوسط سن آن ها از 40 یا 45 سال به بالا است ، بالا رفتن از پله ها سخت و غیر قابل تحمل بود. چند بار به عینه شاهد بودم که خانم های مسن به زحمت خود را بالا می کشیدند. پیرمردی که همیشه در ساختمان کانون زود تر و حتی نیم ساعت زودتر به محفل ما می امد ، هر بار از دوری راه و صعود از پله ها گلایه می کرد . این مایه نگراین و دلواپسی نگارنده بود. از جانب صندلی ها خیالم راحت بود مشکبلی در این باره نداشتیم . هزینه برق ساختمان و نیز مصرف برق کولر تا حدی حل شده بود ، اما پله ها !!

برای علی غصه خوری مثل نگارنده خداوند قادر متعال از بالا و پایین غم و غصه می رساند!

یک روز به آقای م. که گاهی او را می دیدم، گفتم که حداقل به این سالخوردگان رحم کنید و به آقای "نیست در جهان" فشار بیاورید که از خر شیطان پیاده شود و اجازه دهد از ساختمان کانون استفاده کنیم !!  

نکارنده بالشخصه برای منافع و مصالح خود منت هیچ تنابنده ای را نکشیده ام. بر این باور بوده ام که یک من گوشت آهو به یک ناز تازی نمی ارزد!! و یا این شعر قشنگ که سراینده آن را نمی شناسم ولی ورد زبانم بوده است :

گر  بخارد پشتِ  من  انگشتِ  من            خم شود ازبارمنت پشت من

همتی خواهم نخارم پشت خویش            وارهم  از منت  انگشت خود

اما وقتی پای منافع غیر به میان می آید بر این باور خود پای می گذارم. بدین لحاظ بود که ناچار به آقای م. رو انداختم. خواهید دید که ای کاش چنین کاری نمی کردم !! ساده لوحی و حماقت نگارنده چه دسته گلهایی که به آب نمی دهد ! همیشه از هول حلیم در دیگ افتاده ام !

 این را هم اشاره کنم که بسیاری از اعضاء دلسوز محفل حافظ مکرراً به آقای "نیست در جهان" مراجعه کرده و اصرار می کردند  محفل حافظ در کانون برگزار شود و ایشان بارها اعلام کردند که تا وقتی فلانی{ یعنی بنده نگارنده} و خانم بانی در محفل شما حضور دارند محال است که اجازه دهم ! سرانجام به آن ها قول داد که به زودی "یک گوینده کارآمدتر برایتان  خواهم آورد که جبران آن حافظ خوانی شما شود !" . وعده ای که پس از گذشت حدود دو سال هنوز عملی نشده است !!

اسپیلیت کانون را هم دزد زد و آقای "نیست در جهان" با نهایت وقاحت تلاش کرد دزدی آن را پای نگارنده بگذارد که همذات پنداری ایشان بی نتیجه باقی ماند. وقاحت است دیگر !!

مختصری  به آن اشاره کنم : ساعت حدود دو بعد از ظهر یکی از روزهای داغ تابستان سال گذشته، نگهان موبایلم زنگ زد و آقای نیست در جهان با نهایت بی شرمی اعلام داشتند که اسپیلیت کانون را دزدیده اند و مسئولین اداره آگاهی اعلام کرده اند که دزد هر که بوده خودی بوده !!

و به همان لحن بی شرمانه خود و با نهایت بی احترامی ،آن طور که گویی ارث پدری خود را طلب می کند، و با زبان بی زبانی نگارنده را متهم به دزدیدن اسپیلیت کانون نمودند ! این گونه همذات پنداری ها را از جانب ایشان بارها و بارها شاهد بوده ام ، جوک های مستهجن ایشان و توقع ایشان برای جواب از جانب نگارنده هنوز در خاطرم باقی مانده است، خوشبختانه خوشنامی نگارنده حداقل در مورد مسائل مالی و پولی ، مانع از ترکتازیهای ایشان گردید ....

بقیه دارد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ 16 شهريور 1394برچسب:, ] [ 10:33 ] [ رحیمی ]
[ ]